ماهیت تغییر:
تغییر باید برای حقایق باشد، زیرا حقیقت زیرساخت و پایهی هر تغییری است. تغییر مفهومی فراتر از نماد ظاهریاش دارد و بخشی طبیعی از امور ظاهری و نسبی است. نسبی از جهت افراد، عرف و رسوم و موقعیتها. بنابراین، نمیتوان تغییر را به اوصاف ظاهری محدود کرد و از ویژگیهای باطنیاش غفلت کرد.
خوارکردن تغییر به برخی از أمور ظاهری و بیرونی، برگرفته از عوام زدگی و چیرگی فرهنگ افکار عمومی بر فرد است کهگاه بر حقیقت نیز تسلط مییابد و به توجه به ظاهر بیش از باطن منجر میگردد.
چه هنگام گفته میشود که انسان تغییر کرده است؟ و میزان ارتباط تغییر ظاهری و باطنی چه قدر است؟
ارتباط تغییر به باطن یک اصل و ملاک است، در حالی که پیوندش به ظاهر یک فرع و نتیجه میباشد. در نتیجه از درون سرچشمه میگیرد و از ژرفنا برمیآید.. تغییری در شیوهی اندیشیدن.. تغییری در خرد و به کارگیری آن به جای جامدسازیاش یا غفلت از آن.. تغییری در مبانی تا از بدی به خوبی و از خوبی به خوبتر شدن جریان یابد.. تغییری در اخلاق و سلوک، یعنی تغییر قلبی همانند جوشش قلب از کینه و تنفر.. تغییری در مفاهیم.. و تغییری در تعبد و تعهد و إحساس نیاز به ذات مقدس الهی.. و تغییری در....
با این تغییرات ما چه نسبتی داریم؟ و آیا تغییراتمان مثبت است؟
تغییر اثرگذار و نتیجهبخش:
وقتی تغییر از اصل و باطن برآید، ثمراتی از این قبیل خواهد داشت:
یک. در همهی جوانب به کار میآید.
دو. در زندگی توازن ایجاد میکند که این از مهمترین خواستههای انسان است.
ولی تغییر برگرفته از ظاهر و برون، باعث أمور زیر میشود:
یک. در رفتار و مفاهیم و حتی دیانت، بیهدف است، چون بر یک حال ثابت نیست.
دو. توازن ندارد و همواره یک جانب بر جوانب دیگر میچربد.
سه. به دیگران اتهام وارد میکند، زیرا تغییرش فقط یک قالب دارد و به چیز دیگری باور ندارد.
به نظرم مؤثرترین تغییر همان تغییر در افکار است، زیرا از قناعت و پذیرش قلبی سرچشمه میگیرد. و هر تغییری که بر پایهای روشن و قانع کننده بنا نشده باشد، حتما به یکی از أمور زیر منجر میگردد:
زوال، اضمحلال یا ذوب شدن.
اولی باعث فروپاشی اصل و موجودیت تغییر میشود. دومی آن را تا مدتی ضعیف میکند و سومی مانع تأثیرگذاریاش میگردد، زیرا آنچه ریشه نداشته باشد، نمیتواند در غیر خودش اثر بگذارد، و حتی خودش تأثیر میگیرد و ذوب و متلاشی میشود!
اما تغییر فکری و مبتنی بر برهان عقلی و شرعی، از ویژگیهای لزومی زیر برخوردار است:
ثبات، تأثیرگذاری و قدرت انتشار، هرچند اندک، زیرا نتیجهی حتمی ثبات و تأثیر است.
در این دوران متغیر، به تغییرات استوارتر و اثرگذارتر نیازی اساسی داریم، زیرا با انقلابهای ویرانگرِ انتساب، تشکل و گرایش سروکار داریم که حتی فرد بردبار را حیران میگرداند و کسی نمیتواند در برابرش استقامت ورزد، جز کسانی که بنیانشان بر اندیشهای درست، قوی و برخوردار از دلایل شرعی و عقلی استوار گردیده باشد.
تغییر منفی و مثبت:
از آنجا که تغییر پدیدهای اجتماعی است، برخی منفی و پارهای مثبت میباشد. این حقیقتی بدیهی است و در آن جدال جایی ندارد. تنها میتوان در تعیین مقیاس تغییرات مثبت و منفی بحث کرد. یعنی کی میتوانیم حکم دهیم که فلان تغییر مثبت است یا منفی؟ اینجاست که دیدگاههای مردم متنوع میگردد، زیرا هرکدام بر مبنای خاصی حکم به مثبت یا منفی بودن یک تغییر میدهند. برخی هنگام ارائهی نظر بر ارزشهای صرف انسانی تکیه میکنند، گروهی به عادات، آداب و رسوم کلی جامعه مینگرند، عدهای افکارشان را بر دین و آیین خاص خود پایهریزی میکنند و....
اگر بگوییم فقط یکی درست است و بقیه اشتباه هستند، خودش اشتباه است، زیرا از جهتی واقعنگرانه نیست و از سویی، أصلا تغییر یک گونه نیست.. تغییرات ریشهای داریم.. تغییرات موقت یا دایم داریم.. تغییرات در مبانی داریم و... همانگونه که تغییر بر أساس آنچه در آن ایجاد میشود، نیز متنوع است، بر مبنای مکان هم متفاوت میباشد. تغییر در محیط یک قبیله یا صحرانشینی از لحاظ مثبت یا منفی بودن خیلی متفاوت است با تغییری که در شهر و آبادی ایجاد میگردد، در عین حال که بیابان و صحرا هم با یکدیگر متفاوتاند و شهرها نیز در این موضوع یک حالت ندارند.
سه ملاک وجود دارد: درجات تغییر، آنچه در آن تغییر حاصل شده است و مکان تغییر.
به نظرم باید هر تغییری صرفا با مبانی و ملاکهای خودش مورد ارزیابی قرار گیرد، چون حکمش با توجه به ملاکها و اندیشههای دیگر، بسا از خودش استنباط شود. تغییرات دینی نیز چنین است.
کسی که هنگام حکم دادن بر مثبت یا منفی بودن یک تغییر، فقط ملاکهای دینی را مورد توجه قرار میدهد، باید بداند که دین اسلام هم درجات و مراتبی دارد، أصول و فروعی دارد، در آن ثوابت و متغیراتی هست، در آن ضروریات، تحسینیات و حاجیاتی یافت میشود و... پس تغییر در محکمات و أصول دینی همانند تغییر در فروع و جزئیات نیست.
امکان تغییر:
از نظر شرعی، عقلی و واقعیات موجود امکان تغییر وجود دارد و هرگاه ارادهای استوار یافت گردد، چیزی نمیتواند غیرقابل تغییر باشد. وجود این اراده، شرطی لازم در أصول تغییر است و محور ابزارهای دیگر میباشد.
یکی از ابزارهای تغییر، به خود رفتاری برمیگردد که در انسان وجود دارد و خواهان تغییرش هستیم: آیا برخاسته از سرشت و طبیعت است یا کسبی و موقتی است؟ چون رفتارهای موقت آسانتر تغییر مییابند تا رفتارهای جاافتاده و تثبیت شده. همان گونه که کنشهای کسبی نیز یک گونه نیستند؛ پارهای جزو عادت و خوی نفسانی شده است که تغییر این نوع بسی دشوار است و به تمرین و آهستگی و پیوستگی نیاز دارد و....
در نتیجه ابزارهای کلی تغییر در سه چیز خلاصه میشود:
پذیرش امکان تغییر، وجود اراده و آمادگی نفسانی. همگی البته پس از توفیق خداوند متعال.
تغییر از لحاظ آسانی و سختی:
ساختن، همواره سخت و دشوار است، از چند جهت:
از جهت خودش، که ممکن است در ذاتش دشوار و سخت باشد.
از جهت تلاش و وقتی که نیاز دارد.
از جهت اوصافی که باید در فرد خواهان تغییر وجود داشته باشد، همانند بیم از شکست، ناتوانی جسمانی، ضعف در امکانات و تواناییها.
پس، ساختن دشوار است و هر تغییری نیازمند ساختن و درنتیجه دشوار است و به فداکاری و همت و پشتکار نیازمند میباشد، بویژه ساختار و تکوین نفس، که به آسایش، تنبلی و شهوت علاقه دارد و یاریگر و پشتیبان هم اندک است.
ولی ویران کردن همیشه بسیار آسانتر است، و هرگاه آن را با ساختن مقایسه کنیم، توصیف آسانی در کنار ویرانی است. بنابراین، تغییر از خوبی به بدی آسان است، زیرا از یک سو، ویران کردن آسانتر است و از سویی، طرفدار هم بیشتر دارد. درها گشوده است، در هر جا بدی به وفور یافت میشود و گمراهان جنی و انسی در هر کوی و برزنی فراواناند.
سهولت تغییر هنگام ویران کردن، و دشواری آن هنگام ساختن، برایت به روشنی تفسیر میکند که چرا در یکی بسیار است و در دیگری اندک. آنان که در سطح امت، گروهها و افراد میسازند، بسیار کمتراند از آنان که ویران و خراب مینمایند.
از خدا برای خودم و شما سلامتی و عافیت میخواهم.ای مقلب قلوب و ابصار، قلبهایمان را بر اطاعت خویش ثابت بدار. حسن ختام بحث را این آیه قرار میدهم که فرمود: «إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ». (رعد/۱۱). (به یقین خدا آنچه را ملتی در آن گرفتارند، تغییر نمیدهد تا خودشان تغییر دهند آنچه در آن هستند).
نظرات